Love ss501&Lee min hoo
خانـ ه ♥ لینـ ک ♥ ایمیـ لـ ♥ پروفایـ لـ ♥ طـراح
بعد از چند لحظه ک نفس های نانا منظم شد پلکاش سنگین شدن یونگ سنگ روی تخت نیم خیز شد و به صورت معصومش نگاه کرد :خدایا مگه دختر به این کوچیکی و نازی چ گناهی کرده ک پدرومادرش باید ولش کنن؟؟؟؟؟؟چرا همچین دختری باید داخل پرورشگاه بزرگ شه؟؟؟؟؟؟؟و سرطان داشته باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اشک تو چشاش حلقه زد........دختری ک مثل یه فرشته پاک و بی تقصیره پلکاش رو هم سنگینی کرد و بعد از چند لحضه با نانا هم نفس شد در به آرومی تکون خورد و کله ی 4 نفر از پشت نمایان شد هیونگ:یونگ سنگ خیییلی به نانا وابسته شده جونگ مین :حق با اونه هیونگ: اهه ول کنید و گرنه میگم 5 دور رقص لاویا رو برید کیو:اونا حقشونه ولی بیچاره نانا ک از هیچی خبر نداره در و بستن و بیرون رفتن جونگ مین :چ طوره شب بریم شهر بازی؟؟؟؟؟؟؟نانا هم خیییییلی دلش میخواد هیون :تو دلت میخواد یا نانا؟؟؟؟؟؟؟؟ جونگ مین نیشخندی زد :بیشتر من هیون: باشه فکر خوبیه <بچه ها ببخشید حالم خوب نی کم نوشتم عصری بقیه اش رو میذارم> فقط ی لیوان آب قند و ی بشکه با خودتون بیارید چون ی عالم باید گریه کنید
طراح : صـ♥ـدفــ |