Love ss501&Lee min hoo
خانـ ه ♥ لینـ ک ♥ ایمیـ لـ ♥ پروفایـ لـ ♥ طـراح
بعد از تمام شدن مکالمش گوشیشو یه سمت پرت کرد کرد و سوییچشو از توی جیب شلوارش در آورد و ماشینو روشن کرد... پاشو رو ترمز گذاشت و سقف ماشینشو بالا داد با حسرت به زوج های جوانی که باهم در حال قدم زدن بودن نگاه میکرد فرمون و چرخوند و کنار پارکی توقف کرد از ماشین پیاده شد و نگاهی به دور و برش انداخت ..... تابش متوالی پرتوهای خورشید چشماشو اذیت میکرد که باعث شد دستشو سایبون چشاش کنه دره ماشینشو قفل کرد و به سمت حوض وسط پارک راه افتاد . دستاشو پر از آب خنک کردو به صورتش زد...انگار که جون دوباره ای گرفته بود صدای پسر فال فروشی رو شنید سرشو به سمت پسر برگردوند و یک برگه فال گرفت ... «گذشته را ببخش ،به فکر آینده مباش و به حال بنگر که در گذشته چیزی جز پشیمانی نیست .»پوزخندی زد و تو دلش گفت«گذشته را ببخش؟؟؟؟؟؟؟؟؟مگه کشکه؟؟؟؟؟؟؟؟» برگه رو پاره کرد و توی حوض انداخت تصمیم داشت بشینه ولی با یاد آوری ناهار بچه ها با عجله بلند شد و به سمت خونه رفت . وقتی رسید کسی نبود همون موقع بود ک پیک اومد و غذاهارو داد پولشونو حساب کرد و داخل بردشون. همه رو داخل ظرف های مخصوص ریخت و با موادی که داشت تزئئین کرد.آخرای کاراش بود که با صدای جروبحث همیشگی هیونگ و جونگ مین سرشو بالا آورد هیونگ:نه خیر هارا خوشگل تره جونگ مین با عصبانیت ساختگی:نه گیوری بهتره...هارا فقط اندامش باحاله ولی گیوری خیلی جذابههههه کیو جونگ چینی به دماغش داد و زیر لب گفت:بد سلیقه جونگ مین شونه هاش و بالا آورد و خواست حرفی بزنه که توپی به سرش پرت شد:آخخخخخ کدوم وحشی ای بود؟؟؟؟؟ یونگ سنگ سکوتش و شکست و با انگشتش به سمت پله هل اشاره کرد :نانا {بمونید تو خماری ادامه اش و فردا میذارم براتون
طراح : صـ♥ـدفــ |