سوسا وب تولز - ابزار رایگان وبلاگ
>
سفارش تبلیغ
صبا ویژن


Love ss501&Lee min hoo

خانـ ه لینـ ک ایمیـ لـ پروفایـ لـ طـراح

با باز شدن در باد آرومی وزید و چتری های ناهماهنگشو به دست باد سپرد.پاهاشو تکونی داد و جاشون و عوض کرد موهاشو پشت گوشش داد. دستشو بالا آوردو پیرهن بلندی ک پوشیده بود و بالا زد و نگاهی به ساعتش کرد.....

یازم دیر کرده بود.صندلی رو کنار داد و بلند شد....با قدم های آرام و منظم به سمت پیشخوان رفت کاغذی رو در آورد و روش چیزی نوشت.....با چشمان نافذش نگاهی به پیش خدمت کرد:لطفا اینو بدید به آقای هئو... . منتظر جواب نشد عینک گرون قیمتش و ک یونگ سنگ از آخرین سفرش از مالزی براش گرفتهبود و چشو زد و سوییچ ماشینو توی دستش چرخوند....

از کافی شاپ ک بیرون اومد از پشت یونگ سنگو دید محلی نذاشت و بدون ذره ای توجه به راهش ادامه داد

نفس نفس زنان خودشو به میز مخصوص رسوند اما اثری ازش ندید... . به سمت پیشخوان رفت :کسی یادداشتی برای من نذاشت؟؟؟؟؟؟ 

پیشخدمت دستشو توی جیبش گذاشت:خانم لی یک یادداشت گذاشتن . یادداشتو گرفت و خوند :.....بازم تاخیر.....

آه از نهادش بلند شد و سرش و پایین انداخت... . با قدم هایی آروم و نا منظم به سمت یکی از صندلی های گوشه ی مغازه رفت و خودش و روش ولو کرد.دستش و داخل جیب کتش کردو گوشیشو در آورد چند بار شمارش و گرفت ... ولی دریغ از ی جواب .. قهوه ای رو ک براش آورده بودن سر کشید و بلند شد . پولشو روی میز گذاشت به ساعتش نگاه کرد الان حتما تمرین بچه ها تموم شده.....

به رستوران کنار خونشون زنگ زد و سفارش غذا داد خودشم با دو به سمت ماشینش دویید و درشو باز کرد که یادداشتی رو دید : امشب و یادت نره سالروز اولین دیدارمونه 

دوباره آهی کشید و سرشو به فرمون چسبوند... آخه چرا این روزو فراموش کرده بود؟ به منشی شرکت زنگ زدو ازش خواست تا براش دست گل بزرگیو تهیه کنه 

 

{ ادامه اش فردا بلبلبلوجالب بود


♥ پنج شنبه 94/6/26 1:10 عصر بـ ه قـلمـ پریچهر غلام زاده ♥ نظر



طراح : صـ♥ـدفــ